نگارش در تاریخ یکشنبه 90/2/18 توسط علمدار
پیشانی بند
از وقتی شور عشق در کالبدش ریشه دوانده بود ، سر از پا نمیشناخت .
دیگر با سوت هیچ خمپاره ای روی زمین کپ نمیکرد . نخل های جنوب به استواری اش غبطه میخوردند . نیزارها بر رد قدم هایش بوسه میزدند . شب حمله روی پیشانی اش نوشته بود : یا فاطمه الزهرا (س) ... فردا ترکشی در پهلویش آرام گرفت .
فرشته های مقرب دف زنان به استقبالش آمدند .
شهید
قبل از آمدنت بوی پیراهنت را آوردند .
چشم های پدرت خوب شد اما مادرت تحمل این همه سال را نداشت ... دیر آمدی خیلی دیر ..مگر قرار نبود راه کربلا را باز کنید و برگردید ؟ حالا هم برگشته ای . اما بی نشانه و بی پلاک . در تابوتی که از جسمت سنگین تر است .
منبع : کتاب حق با آفتابگردان هاست