• وبلاگ : نه آبي .. نه خاكي
  • يادداشت : من نيز دل شكسته دارم ..
  • نظرات : 0 خصوصي ، 128 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    از دور توي چشم ميزد ؛ کار هميشگي اش… سلام و خداحافظي اش شده بود ، خنده . سر به سرش مي گذاشتي ، مي خنديد . هر چه مي گفتي ، باز هم آن چشم هاي بزرگ را به سويت نشانه مي رفت و بعد شليک خنده از ميان دندان هاي درشت و موج دارش …دندان بود که يکي پس از ديگري از دور لبهايش بيرون مي ريخت و ما را هم به خنده وا مي داشت .

    همسنگر عزيز براي مطالعه ادامه مطلب روي لينک کليک کن ...