• وبلاگ : نه آبي .. نه خاكي
  • يادداشت : دو خاطره از شهيد پيچك
  • نظرات : 4 خصوصي ، 41 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام.خداقوت....

    "آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است ، اما زير بغل او پر از خون بود ، فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است . ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگهاي كوير ، كه با خونش رنگين شده بود ، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و......"

    با مطلبي به مناسبت سالروز شهادت شهيد محمد منتظر قائم و ماجراي طبس به روزم.....

    ياعلي